۱۸ آبان ۱۳۹۵ ۱۵:۰۲
کد خبر: ۵۵۳۳۱
saul_bellow

سال بلو نه‌تنها در تاریخ ادبیات آمریکا، که در تاریخ ادبیات جهان به عنوان نویسنده‌ای بزرگ، برجسته و صاحب‌سبکی است که ادبیات بدون او و نوشته‌هایش، چیزی کم دارد. آقای بلو از پدر و مادری مهاجر که از روس به کانادا آمده بودند، در ژوئن ۱۹۱۵ متولد شد. نُه ساله بود که تصمیم گرفت نویسنده شود، اما مهاجرت به شیکاگوی آمریکا که به قول خودش «شهری نیست که انسان‌های فرهیخته‌ای را پرورش دهد»، درنهایت او را به‌عنوان پسربچه‌ای یهودی و مهاجر با انگیزه‌ای راسخ، تبدیل کرد به نویسنده‌ بزرگ آمریکایی. آقای بلو با نوشتن سومین رمانش «ماجراهای اوگی مارچ» در سال ۱۹۵۳ جایزه کتاب ملی آمریکا را به دست آورد که دوبار دیگر هم برایش تکرار شد: برای رمان «هرتزوگ» و رمان «سیاره آقای سَملر». سال ۱۹۷۵ سال خوش‌شانسی بود برای آقای بلو. او برای رمان «هدیه هومبولت» جایزه پولیتزر را از آن خود کرد، همین رمان هم بود که یکی از دلایل اعطای جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۶ به او شد. جز اینها، باید به جایزه اُ هنری، ۱۹۸۰، جایزه پن مالامود، ۱۹۸۹، و دریافت نشان ملی هنر آمریکا در ۱۹۸۸هم اشاره کرد. در فهرست‌های صدتایی کتاب‌های بزرگ قرن بیستم به انتخاب مجله تایم و کتابخانه مدرن آمریکا، سه کتاب از آقای بلو قرار دارد: سلطان باران، ماجراهای اوگی مارچ و هرتزوگ. مهم‌ترین آثاری که از آقای بلو به فارسی ترجمه و منتشر شده عبارت است از: «هدیه هومبولت» و «دسامبر رئیس دانشکده» (سهیل سمی، نشر ققنوس)، «هرتزوگ» (فرشته داوران، نشر پیکان)، «دم را دریاب» (بابک تبرایی، نشر چشمه)، «عموزادگان» (ویدا قانون، نشر چشمه) «مرد معلق»، «و این حقیقت» و «رولشتاین» (منصوره وحدتی‌زاده، نشر اختران و نشر افراز). آن‌چه می‌خوانید گزارش- گفت‌وگوی میچیکو کاکوتانی، منتقد نیویورک‌تایمز و برنده جایزه پولیتزر نقدنویسی است با سال بلو که در سال ۱۹۸۱ انجام شده، و شاهرخ شاهرخیان از انگلیسی ترجمه کرده است.


به گزارش عطنا، «گهگاه از بازگوکردن این مسئله لذت می‌برم که تقریبا ده لطیفه زندگی هر انسانی را دربرمی‌گیرد. یکی از لطیفه‌های محبوب من درباره خواننده آمریکایی است که برای نخستین‌بار در ساختمان اپرای لا اسکالا به عالم هنر پای گذاشت. او اولین تک‌خوانی خود را اجرا کرد که مورد تشویق گسترده تماشاچیان قرار گرفت. جمعیت یک‌پارچه فریاد می‌زدند: دوباره، زنده‌باد، زنده‌باد! او برای بار دوم همان تک‌خوانی را اجرا کرد و باز هم صدا زدند: دوباره! و بعد تا سومین و چهارمین‌بار و... ادامه یافت. درنهایت نفس‌نفس‌زنان و با خستگی پرسید: چندبار دیگر باید این آواز را تکرار کنم؟ ناگهان شخصی از میان جمعیت پاسخ داد: تا‌زمانی‌که دُرست‌خواندن را یاد بگیری. این حالت برای من نیز صدق می‌کند. همیشه احساس می‌کنم، آنچنان هم که باید، به‌درستی اجرای خوبی نداشته‌ام. در نتیجه به خواندنم ادامه می‌دهم.»


سال بلو با اشتیاق تمام این داستان را تعریف کرد. روی صندلی چرمی سیاه‌رنگ راحتی‌اش لم داده و از پنجره آپارتمان سر به فلک کشیده‌اش به آن سوی آب‌های دریاچه میشیگان خیره نگاه می‌کند و سرش را به عقب برده و قاه‌قاه می‌خندد. نحوه بیان او، همانند نثر داستان‌هایش، قالبی عامیانه اما والا، منطقی و پرشور داشته و با لطیفه‌های مردم عامی خیابان‌های شیکاگو و جدیت خاص دانشگاهیان پر شده است. این نویسنده شباهت بخصوصی با قهرمان‌های داستانی خود دارد. او انسانی صمیمی و بی‌آلایش، آراسته و متفکری با درایت است. او همه‌چیز را در اطراف خود با اشتیاق سیری‌ناپذیری ملاحظه و وارسی می‌کند.


آقای بلو تا سن ۶۶ سالگی نُه رمان را به رشته تحریر درآورد که در میان آنها می‌توان به «دسامبر رئیس دانشکده» (۱۹۸۲) اشاره کرد. او با این اثر خود دنیای داستانی متفاوتی را خلق کرد. در این دنیا تخیل اخلاقی به‌ نحوی زنده می‌شود و با جمعیتی از آدم‌های کوته‌فکر، شیادها، فروشنده‌های چرب‌زبان روبه‌رو می‌شویم که برانگیزنده قهرمان‌های آشنای آقای بلو می‌باشند. این شخصیت‌ها خواه فقیر بوده که موسی هرتزوگ [کاراکتر رمان «هرتزوگ»] یا یوجین هندرسون [کاراکتر رمان «سلطان باران»] را طعمه قرار می‌دهد یا آرتور سَملر پیر خردمند [کاراکتر رمان «سیاره آقای سَملر»] یا ویلهلم آدلر یک بازیگر شکست‌خورده چهل ساله در رمان «دم را دریاب» و یا آلبرت کورد در رمان «دسامبر رئیس دانشکده» را شامل می‌شود. آنان در میان بحران روحی گرفتار آمده‌اند و با عظمت جهان از پای درآمده یا وجودشان در برخورد با حقیقت بی‌امان مرگ از ترس به لرزه افتاده است. آنها به سادگی خوش‌بینی و ناامیدی را رد می‌کنند و مثل آلبرت کورد شگف‌زده هستند که آیا مشکلات آنها سهمی است که از جنون بی‌حدومرز قرن بیستم نصیبشان شده است؟


آقای بلو مانند همین شخصیت‌ها که پیوسته در جست‌وجوی راهی برای دستیابی به درک بهتری از واقعیت هستند، می‌خواهد از داستان به عنوان ابزاری در جهت کندوکاو جامعه پیرامون خود استفاده کند. او رمان‌نویسان را به عنوان «تاریخ‌نگارانِ» خیالی می‌انگارد که نسبت به اندیشمندان و کنشگران اجتماعی از توانایی بهتری برای نزدیکی به حقایق دنیای معاصر برخوردار هستند. اما جنون دنیای مدرن در شخصیت‌های او منعکس شده و این درحالی‌که که از هرزگی‌های اخلاقی گرفته تا خشونت‌هایی با اشکال مختلف، از هر گوشه و کنار دیگری هم می‌توان سراغی از آنها گرفت. این اتفاق بیشتر در رمان «سیاره آقای سَملر»(۱۹۷۰) مورد تاکید قرار گرفته است و دیگر مباحث عمومی در پس‌زمینه به‌طور گسترده‌ای دست‌نخورده مانده‌اند. در رمان «دسامبر رئیس دانشکده» ظلم در اروپای شرقی، مصیبت‌های طبقه محروم آمریکا، مطالبات دانشجویان و زوال حیات در شهرهای آمریکا، مباحثی هستند که بیشتر به‌طور صریح مورد توجه قرار می‌گیرند.



*چه چیزی باعث شد تا با این شدت به مسائل سیاسی و اجتماعی بپردازید؟


«بعد از نوشتن رمان «رفت و برگشتی به اورشلیم» (۱۹۷۶) که روایتی از سفرم به اورشلیم در سال ۱۹۷۵ بود، متوجه شدم نویسندگی درباره مسائل عمومی به اندازه نوشتن درباره مسائل خصوصی آسان است. بی‌باکی و اعتماد‌به‌نفس تمام آن چیزی است که در این میان لازم می‌شود.»


دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۶ بی‌شک سهم به‌سزایی در تقویت اعتماد‌به‌نفس او داشته است. پس از آن، طرح و برنامه‌ای برای نوشتن کتابی غیرداستانی درباره شیکاگو تنظیم کرد. اما بعد از نوشتن صدها صفحه یادداشت، تصمیم به رها کردن آن گرفت و شروع کرد به نوشتن یک رمان دیگر.


«راهی به مراتب سازگارتر برای انجام این کار یافتم و آن همان شیوه کاری خودم بود که طی دهه‌های گذشته توسعه یافته بود. اما فکر می‌کنم به‌طرزی متفاوت این‌بار دست به قلم بردم. با وجود اینکه تمام زندگی‌ام دانش‌آموزی آماتور در راه آموختن تاریخ و سیاست بوده‌ام، ولی تاکنون چیزی از این دست را امتحان نکرده‌ام. این مهم برایم واضح شد که هیچ نوع تخیلی در جهت مشکلات شهرهای غیراخلاقی پیاده‌سازی نشده است. تمام شیوه‌های استفاده‌شده در بررسی این موضوعات حول و حواشی مسائل فنی، اقتصادی، و اداری بوده و هیچ‌کس توانایی ارائه مفهومی از چنین زندگی‌هایی را نداشته است.»


آقای بلو در ادامه گفت‌وگو چنین گفت: «فکر می‌کنم که در این کتاب بی‌هیچ خودداری حرف‌هایم را بیان کرده‌ام. ظاهرا تعداد زیادی از هم‌دوره‌ای‌هایم اهل خطرپذیری‌های شخصی نیستند. آنها درباره نوجوانان آسیب‌دیده یا ماجراجویی‌های احساسی می‌نویسند و هیچ مشکل خاصی را به میان نمی‌آورند. اما آسیب‌های قومیتی کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند و حتی کمتر قدرت‌های حاکمه را که در جایگاه امنی قرار دارند به چالش می‌کشند. اما من درباره زوال زندگی در شهرهای آمریکا کاملا بی‌رودربایستی حرف می‌زنم و اصلا برایم جای تعجب ندارد اگر مورد انتقاد قرار گیرم. ولی اگر کسی تمام طول عمر به خود گفته باشد که یار و دوستدار حقیقت است، زمانی فراخواهد رسید که یا باید زبان به سخن بگشاید یا سکوت اختیار کند. به‌رغم وجود تمام بی‌توجهی‌ها، آنها نمی‌توانند با بی‌اعتنایی این مسئله را نادیده بگیرند.»


آقای بلو به این مورد اشاره کردند که تا حدودی به انتقادها خو گرفته‌اند. با توجه به تمام افتخاراتی چون جایزه پولیتزر [برای رمان هدیه هومبولت]، سه جایزه کتاب ملی آمریکا [برای کتاب‌های: سیاره آقای سملر، هرتزوگ، ماجراهای اوگی مارچ] و همچنین جایزه نوبل ادبیات، او خود را در جهت مخالف جریان معاصر ادبیات می‌بیند. او مدت‌هاست که هیچ‌گرایی یا پوچ‌انگاری امروزی را رد کرده و از آن تحت‌عنوان «باطل‌گرایی» یاد می‌کند. همان‌طور که در سخنرانی در سال ۱۹۶۶ بیان کرد، دنبال‌کنندگان این روند آن را وسیله‌ای برای آگاهی در جهت رهایی، توهم‌زدایی، نفرت و تجربه بیزاری می‌دانند. آقای بلو در قبال زیبایی‌گرایی تعمدی رویکرد یکسانی توام با تردید نیز نشان می‌دهد.


در طول سخنرانی‌هایی که آقای بلو در دهه ۶۰ میلادی در چندین دانشگاه داشت، در حین سخنرانی خود مورد اعتراض‌های شدیدی از سوی دانشجویان قرار گرفت. ریچارد پورییر (منتقد) در مقاله‌ای که برای پارتزان‌ریویو نوشت با رمان‌های «هرتزوگ» و «سیاره آقای سملر» مخالفت کرده و گفته بود: «این رمان‌ها تلاشی است برای تجربه، اثبات و احیاکردن و درنهایت نوعی محافظه‌کاری فرهنگی را پخش می‌کند.» آقای بلو در جواب پورییر گفته بود: «مردمی که چنین برچسب‌هایی به آدم می‌زنند کاری جز نشخوارکردن، ندارند و به عقیده من خزندگان تشکیلات ادبی هستند که به آخرین چمنزارهای دوران میانه رمانتیک‌گرایی خیره شده‌اند.»



*آنها به‌نظر می‌دانند نویسنده کیست و چه چیزی باید بنویسد، اما این عده چه کسانی هستند که به نصیحت‌های پورییر عمل می‌کنند؟


«اکثر آنها بی‌روح، کم‌توان و ضعیف هستند و زنده‌ترینشان هنرپیشه‌ای درجه سه به حساب می‌آید. آیا به واقع چنین زندگی‌ای را می‌توان ادبی نامید؟!»


شخصیت‌های داستانی آقای بلو با تمام کهنگی، شوری وصف‌ناپذیر برای ایده‌های بزرگ و پرداختن به مشکلات روحی دارند که آشکارا به سنتی متفاوت تعلق گرفته‌اند. از کتاب‌هایی که او در دوران کودکی مطالعه می‌کرده می‌توان به انجیل عهد عتیق، آثار شکسپیر و رمان‌های فوق‌العاده قرن نوزدهم روسی اشاره کرد. خواندن این کتاب‌ها در مقیاس گسترده‌ای مفهومی دقیق از ادبیات کهن به او می‌داد.


«من به‌عنوان پسر کسی که واردکننده پیاز و مهاجری از روسیه بوده، اصلا فکر نمی‌کنم که در دوران جوانی شخصی آگاه و فرهیخته بودم. شیکاگو شهری نیست که انسان‌های فرهیخته‌ای را پرورش دهد، اما در این شهر بود که من به عنوان پسربچه‌ای یهودی و مهاجر، انگیزه راسخ تبدیل‌شدن به نویسنده‌ای آمریکایی را به دست آوردم. اما در این میان باید راه‌حلی پیدا می‌کردم که ثابت کند من دچار توهم نشده‌ام و اینکه می‌توانستم جملات انگلیسی بنویسم و توجه خوانندگان را به خود جلب کنم. در آن روزگار، تشکیلات سفیدپوست پروتستان انگلوساکسونی گوش شنوایی نداشتند، مگر اینکه استوارنامه‌ای ارائه می‌دادم. ولی امروز وضع فرق کرده است.»


آقای بلو برای ارائه استوارنامه خود دو کتاب نوشت: «مرد معلق» (۱۹۴۴) داستان جوانی اهل شیکاگو بود که انتظار فراخوانی برای جنگ را می‌کشید و رمان بعدی «قربانی» (۱۹۴۷) نام داشت که تصویر یک روزنامه‌نگار و رفیق سمج و ضد یهودی‌اش را به نمایش می‌گذاشت. این دو رمان تحسین منتقدان را برانگیخت. اما آقای بلو در این‌باره گفت: «از خیلی پیشتر با انجام چنین اشتباهاتی در امواج افسردگی دست‌وپا می‌زدم.» با عکس‌العملی حاکی از شیدایی، کتاب دیگری در طول سه سال بعد به نام «ماجراهای اوگی مارچ» (۱۹۵۳) نوشت. این کتاب دارای شخصیتی رند و ولگرد بود.


با «ماجراهای اوگی مارچ»، آقای بلو صدای خاص خود را پیدا کرد؛ صدایی انعطاف‌پذیر که ریتم و حالت زبان یهودی در آن دمیده شده بود. صدایی که از توانایی بیان دیدگاه‌های اخلاقی و پیش‌بینی‌های ارجمند فلسفی در حالتی گفتاری برخوردار بود. (آقای بلو، سه سال بعد از این رمان، کتاب دیگری به نام «دم را ردیاب» را منتشر کرد که جیمز وود، منتقد برجسته آمریکایی، آن را از آثار شاخص قرن بیستم معرفی کرد.)


«وقتی آزادانه حرف زدم، دست خود را گرفتم و تازه متوجه جریان زندگی در نبض‌هایم شدم. هنوز اول راه بودم و چیزهای زیادی وجود داشت که باید تحت سلطه خود درمی‌آوردم.»


می‌افزاید:«من خودم را آمریکایی و میراث‌دار قوم یهود می‌دانستم. وقتی اکثر مردم کسی را نویسنده یهودی می‌نامند، این راهی است تا او را کنار بزنند. آنها درباره قدرت نویسنده‌های یهودی که انجیل عهد عتیق را نوشتند، حرفی به میان نمی‌آورند. آنها مقصود نوشتن رمان را در این می‌بینند که نیاز به دانستن رفتاری اجتماعی باشد. احساس می‌کنم بسیاری از نویسندگان (در طی دهه ۵۰ و اوایل دهه۶۰) با همکاران یهودی خود با پستی و بی‌شرمی غیرقابل بخششی برخورد کرده و رفتاری ضدیهود دارند.»


با عبور از مرزهای نگارش در رمان «ماجراهای اوگی مارچ»، لحن او نیز دست‌خوش تغییر شد، درحالی‌که دو کتاب اولش فرم روایی غم‌انگیز بخصوصی داشتند و این مسئله آنجایی بیشتر نمود پیدا می‌کند که قهرمان‌های داستان در جهت رفع موقعیت بیگانگی تلاشی به مراتب اندک انجام دادند. اما رمان «ماجراهای اوگی مارچ» اثری سنت‌شکن بود که در آخر، قهرمان به دنبال ماجراجویی‌های بعدی می‌شتابد. کتاب‌های بعدی چون «سلطان باران» (۱۹۵۹) و «هرتزوگ» (۱۹۶۴) تا حدودی از مرزهای بیشتری عبور کردند. در انتهای هر کدام از آنها قهرمان اصلی اولین قدم را در جهت پذیرش زندگی خود برمی‌دارد.


«سال‌های سال موتسارت برایم به نوعی بت شده بود. این سبک موسیقی دارای شور و شعفی بود که برایم همیشه در لبه اندوه، افسردگی، یاس و نومیدی حرکت می‌کرد. اما پیوسته انتظار شنیدن ناگهانی موسیقی دلپذیری را داشتم. با خلق‌وخوی موتسارت خود را سازگار می‌دیدم. نمی‌گویم که در حد و اندازه استعداد او قرار دارم، اما اغلب احساس می‌کنم شباهت‌هایی زیادی به او دارم.»


به‌رغم آنکه آقای بلو معتقد است که با رواج مجله‌های پیشتاز و برقراری رسمیت و امنیت برای نویسندگان، این دانشگاه‌ها هستند که فرهنگ خودکفایی ادبی را که قبلا در این کشور وجود داشته تخریب می‌کنند، او کمیته آکادمیکی برای فراهم‌سازی گوش‌هایی شنوا پیدا کرد تا به آنچه که دغدغه خود می‌دانست، گوش فرادهند. از سال ۱۹۶۴ در کمیته مشهور «تاملات اجتماعی» در دانشگاه شیکاگو مشغول فعالیت شد. تصمیم او بر ترک نیویورک و بازگشت به شیکاگو در اثر افزایش نوشته‌های سیاسی نویسندگان در نیویورک بود.


وقتی آقای بلو برای اولین‌بار در دهه ۴۰ میلادی به نیویورک آمد، آن موقع جوانی دهاتی بود که به شهر بزرگی پای گذاشته بود. «در آن زمان بین نویسندگان حس مشارکتی وجود داشت که به پارتزان‌ریویو مربوط می‌شد.» آقای بلو با نویسندگان و منتقدانی چون مایر شاپیرو، دوایت مک دونالد، دلمور شوارتز، و کلمنت گرینبرگ دوست شد. «آنها همیشه دوستانی صمیمی نبودند، اما همواره مشوق‌های خوبی بودند.» آقای بلو از روحیات برادرانه‌ای که گرمی‌بخش گفت‌وگوهای آنها می‌شد، لذت می‌برد. در آن دوره سیاست در قالب مارکسیسم به‌طور عمده شکلی تئوریک داشت.


«سپس نسل جدیدی پدیدار شد که از دانشگاه کلمبیا بیرون آمده و از شاگردان لیونل تریلینگ بودند. و ناگهان سرتاسر جو نیویورک را طاعون سیاست فراگرفت. بعد از وقوع جنگ ویتنام و بسیاری از مسائل دیگر، مردم در کمپ دور هم جمع شدند، و این در حالی بود که من با جنگ مخالفت می‌کردم و حاضر نبودم تا به گروه‌های جدید ملحق شوم. آنجا بود که دلایلی کافی برای ترک نیویورک پیدا کردم. چرا که علایق ادبی‌ام من را پایبند آنجا کرده بود، اما دیگر نیویورک برای نویسنده مستقلی چون من جای مناسبی نبود. سخت می‌شد هم‌صحبتی پیدا کرد و از آن دشوارتر، آلوده‌نشدن به آن جریان‌ها کار مشکلی بود.»


وقتی آقای بلو روی کتابی کار می‌کند، تمام صبح را پشت ماشین تحریر الکتریکی، در کنار پنجره‌ای رو به دریاچه میشیگان سپری می‌کند. بعد از نُه رمان، نویسنده‌ای زبردست شد، اما جنبه جادویی هنر هنوز کار می‌برد. درواقع، آقای بلو در گذشته درباره «سوفلوری ابتدایی» یا «مفسری درونی» صحبت می‌کرد. اینها کسانی هستند که از همان سال‌های آغازین عمر ما را نصیحت کرده، و واقعیت جهان را در گوش ما خوانده‌اند. مفسری که شبیه صدای نازک هندرسون دائم فریاد می‌زند، «می‌خواهم، می‌خواهم.» او بهترین نوشته‌های خود را به همین سرچشمه ناخودآگاه باطنی ربط می‌دهد.


«به عقیده من هر نویسنده زمانی در مسیر اصلی قرار می‌گیرد که درهای ذاتی و شهود ژرف او باز شده باشد. جمله‌ای می‌نویسید که از آن منبع بیرون نیامده است و بنیادی مستحکم از آب درنمی‌آید. درنتیجه جلوه مصنوعی در آن صفحه ایجاد خواهد کرد. همیشه احساس می‌کردم که نویسنده، ابزاری کارآمد به شمار می‌آید. وقتی کار خوب پیش می‌رود، نشانه این است که قدرت نهان‌بینی‌اش به خوبی عمل کرده است. هر وقت کتابی را منتشر می‌کنم که توجه زیادی دریافت می‌کند، از مردم اقصی نقاط جهان می‌شنوم که تفکری همسان من داشته‌اند.»


و در پایان می‌گوید: «دریافت جایزه نوبل همه‌چیز را تغییر داد. از جهتی احساس مسئولیت مضاعفی داشتم و اگر آکادمی در اعطای جایزه خطایی کرده باشد، باید از این فرصت نهایت استفاده را ببرم و تعادل و متانت خود را حفظ کنم و از هر گونه احساس نگرانی که چنین افتخاری با خود به همراه دارد اجتناب بورزم. اصلا قصد ندارم سنگینی حلقه این افتخار مرا با خود غرق کند.»



منبع: روزنامه آرمان امروز

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
مطالب دیگر
چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟
یک استاد دانشگاه در گفتگو با عطنا بررسی کرد

چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟

تربیت جنسی امری ضروری است و آموزش آن را از هر سنی که کودک شروع به سوال پرسیدن می کند باید شروع کرد. اما به طور کلی اولین زمان برای این آموزش 3 تا 5 سالگی است. چون کودک در این برهه سنی کنجکاوی هایی دارد
فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا مطرح کرد

فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است

یک استاد دانشگاه معتقد است: «نهادهای دولتی و حاکمیتی نقش مهمی در اعتماد عمومی دارند و در واقع عملکرد نهادهای اجتماعی و سیاسی است که اعتماد را خلق می‌کند یا باعث کاهش آن می‌شود.»
فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا:

فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم

در حال حاضر در معرض تهدید جدی هستیم. طرح مجلس درباره ساماندهی فضای مجازی اولین گام در جهت داشتن برنامه برای مدیریت فضای مجازی است و البته نباید به روش‌های نادرست مثل قطع کردن اینترنت روی بیاوریم.
مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟
بررسی قوانین اینترنت در کشورهای دیگر (1)

مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟

TikTok و WeChat دو شبکه اجتماعی چینی هستند که در دنیا با استقبال روبه‌رو شده‌اند، اما در زمان ریاست جمهوری ترامپ استفاده از این اپلیکیشن‌ها در امریکا به دلیل نگرانی های امنیتی ممنوع اعلام شد.
پر بازدیدها
آخرین اخبار