۱۸ شهريور ۱۳۹۴ ۱۴:۰۶
کد خبر: ۱۸۶۳۵
h420h19

جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد، او در سال 1302 پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود.


به گزارش حوزه فرهنگی باشگاه خبری علامه طباطبائی(عطنا)، امروز 18 شهریور، مصادف با سالروز درگذشت جلال آل احمد نویسنده شهیر ایرانی است.به  همین مناسبت در ادامه، زندگی نامه و نامه این نویسنده فقید به امام خمینی(ره) را خواهید خواند .


پدرش در کسوت روحانیت بود و از این رو جلال دوران کودکی را در محیطی مذهبی گذراند. تمام سعی پدر این بود که از جلال، برای مسجد و منبرش جانشینی بپرورد.


جلال پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درس ها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند، با او مخالفت کرد.


پس از اتمام تحصیل دبیرستانی، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت.


آل احمد در سال 1323 به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. دوران پر حرارت بلوغ که شک و تردید لازمه آن دوره از زندگی بود، اوج گیری حرکت های چپ گرایانه حزب توده ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند وانقلابی آن حزب و  جنگ جهانی دوم عواملی بودند که باعث تغییر مسیر فکری او شدند.


همه این عوامل دست به دست هم داد تا جوانکی با انگشتری عقیق و سر تراشیده، تبدیل  به جوانی مرتب و منظم با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی شود.


در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه "دید و بازدید" به چاپ رسید. آل احمد در نوروز سال 1324 برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد.


در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در همان سال، به رهبری خلیل ملکی و 10 تن دیگر از حزب توده جدا شد. آن ها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد. در این سال کتاب «از رنجی که می بریم» چاپ شد که مجموعه ای شامل 10 قصه کوتاه بود ، در سال بعد «سه تار» به چاپ رسید. پس از این سال ها آل احمد به ترجمه روی آورد. در این دوره، به ترجمه آثار «ژید» و«کامو»، «سارتر» و «داستایوسکی» پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد.


در طی سالهای 1333 و 1334 «اورازان»، «تات نشین های بلوک زهرا»، «هفت مقاله» و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال 1337 «مدیر مدرسه» «سرگذشت کندوها» را به چاپ رساند. دو سال بعد «جزیره خارک- در یتیم خلیج» را چاپ کرد. سپس از سال 40 تا 43 «نون و القلم»، «سه مقاله دیگر»، «کارنامه سه ساله»، «غرب زدگی» «سفر روس»، «سنگی بر گوری» را نوشت و در سال 45 «خسی در میقات» را چاپ کرد. «کرگدن» نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا. «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «نفرین زمین» و ترجمه «عبور از خط» از آخرین آثار اوست.


آل احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه مستمری داشت .


نکته ای که در زندگی آل احمد جالب توجه است، زندگی مستمر ادبی او است. اگر حیات ادبی این نویسنده با دیگر نویسندگان هم عصرش مقایسه شود این موضوع به خوبی مشخص می شود.


جلال در سال های فرجامین زندگی، با روحی خسته و دلزده از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد.


او در کتاب "خسی در میقات" که سفرنامه ی حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند و می گوید: "دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد که خسی به میقات آمده است. . ."


این نویسنده پر توان که همواره به حقیقت می اندیشید و از مصلحت اندیشی می گریخت، در اواخر عمر پر بارش، به کلبه ای در میان جنگل های اسالم کوچ کرد.


جلال آل احمد، نویسنده توانا و هنرمند دلیر به ناگاه در غروب روز هفدهم شهریور ماه سال 1348 در چهل و شش سالگی زندگی را بدرود گفت.


نامه جلال آل احمد به امام خميني(ره):


جلال آل احمد در سفر حج، نامه اي براي امام (ره) ارسال کرد که بعدها ساواک اين نامه را در منزل امام خميني(ره) پيدا کرد. متن آن نامه بدين شرح است:

«مکه- روز شنبه 31 فروردين 1343 - 8 ذي الحجه 1383 »

آيت اللها! وقتي خبر خوش آزادي آن حضرت، تهران را به شادي واداشت، فقرا منتظرالپرواز (! ) بودند به سمت بيت ا... ؛ اين است که فرصت دست بوسي مجدد نشد اما اين جا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنيده شده که ديدم اگر آنها را وسيله اي کنم براي عرض سلامي بد نيست.


اول اينکه مردي شيعه جعفري را ديدم از اهالي الاحسا- جنوب غربي خليج فارس، حوالي کويت و ظهران- مي گفت 80 درصد اهالي الاحساء و ضوف و قطيف شيعه اند و از اخبار آن واقعه مؤلمه پانزده خرداد حسابي خبر داشت و مضطرب بود و از شنيدن خبر آزادي شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسيده باشد که اگر کسي از حضرات روحانيون به آن سمت ها گسيل بشود، هم جا دارد و هم محاسن فراوان.


ديگر اين که در اين شهر شايع است که قرار بوده آية ا... حکيم امسال مشرف بشود، ولي شرايطي داشته که سعودي ها دو تايش را پذيرفته اند و سومي را نه. دوتايي را که پذيرفته اند داشتن محرابي براي شيعيان در بيت ا... و تجديد بناي مقابر بقيع و اما سوم که نپذيرفته اند حق اظهار رأي و عمل در رؤيت هلال.


به اين مناسبت حضرت ايشان خود نيامده اند و هيأتي را فرستاده اند گويا به رياست پسر خود.خواستم اين دو خبر را داده باشم. ديگر اينکه گويا فقط دو سال است به شيعه در اين ولايت حق تدريس و تعليم داده اند، پيش از آن حق نداشته اند.


[ديگر اين که] کتاب «غرب زدگي» را در تهران قصد تجديد چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زير چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فداي سر شما.


ديگر اينکه طرح ديگري در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران ميان روحانيت و سلطنت و توضيح اين که چرا اين حضرات هميشه در آخرين دقايق طرف سلطنت را گرفته اند و نمي بايست. اگر عمري بود و برگشتيم تمامش خواهم کرد و به حضورتان خواهم فرستاد. علل تاريخي و روحي قضيه را گمان مي کنم نشان داده باشم. مقدماتش در «غرب زدگي» ناقص چاپ اول آمده است.


ديگر اين که اميدوارم موفق باشيد؛ والسلام.


جلال آل احمد


بعد التحرير: «همچنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم، فقير گوش به زنگ هر امر و فرماني است که از دستش برآيد. ديده شد که گاهي اعلاميه ها و نشرياتي به اسم و عنوان حضرات در مي آمد که شايستگي و وقار نداشت. نشاني فقير را هم حضرت «صدر» مي داند و هم اين جا مي نويسم: تجريش آخر کوچه فردوسي.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار