۱۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۳۷
کد خبر: ۲۹۸۴۰۷
منوچهر آشتیانی
مرحوم منوچهر آشتیانی اگر مطالعاتش روی جامعه‌شناسی شناخت متمرکز داشت اما از دید منتقدان در این وضعیت او با چالش‌های عدیده‌ای هم مواجه بود.

به گزارش عطنا، هفتمین همایش روز ملی علوم اجتماعی ایران با محور گرامی‌داشت میراث علمی استادان فقید غلامعباس توسلی، مهدی طالب و منوچهر آشتیانی پنجشنبه ۱۳ آذر، به همت انجمن جامعه‌‌شناسی ایران، موسسۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دبیرخانۀ دائمی روز ملی علوم اجتماعی، به صورت  برخط (آنلاین) برگزار شد.

نقدهایی که به مرحوم آشتیانی وارد است


محمدعلي توكل كوثري، دانشيار گروه جامعه شناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران در سخنانی به کارنامه علمی منوچهر آشتیانی پرداخت:

مرحوم منوچهر آشتیانی نیز از پیش‌قراولان طرح جامعه‌شناسی معرفت در کشور بودند و کتاب «جامعه‌شناسی شناخت» نخستین کتاب از نوع خود در فضای فکری کشور، در سال ۱۳۵۴ چاپ شد.

آشتیانی پس از کنار رفتن از دانشگاه شهیدبهشتی تألیف‌های ارزشمندی یکی پس از دیگری را به چاپ رساندند. پرکاری و پرتألیف بودن با قلمی جذاب و فاخر همچنین بیانی پر شور و پر جاذبه از ویژگی‌های ایشان بود. عمده آثار به چاپ رسیده آشتیانی در ۲۰ سال اخیر یعنی بعد از سن کامل بازنشستگی، پس از ۷۰ سالگی همچنان کارها و تألیف‌هایشان حاکی از پشتکار و انرژی جوان‌گونه است و علاقه و جدیتی که به این رشته داشتند. علاقه به گفتگو، جدی گرفتن مخاطب، بحث‌های طولانی و خستگی‌ناپذیری در بحث‌ها که با دانشجو‌ها داشتند از خصلت‌های بارز ایشان بود.

باتمام علاقهٔ بنده به ایشان و به دور از تعارف‌ها چند نقدی بر ایشان دارم که میدانم روحشان شاد خواهد‌شد که کسی کارهایشان را بادقت مورد بررسی قرار داده و نقد کند:

نگاه آشتیانی در جامعه ‌شناسی معرفت‌، درشکل گیری، محتوا و تاریخ نویسی و مسائل دیگر دیدگاهی بی‌طرف و یا لیبرال نبود بلکه دید و نگاهشان در چارچوب و از پنجره‌ی چپ و مارکسی بوده چرا که از جوانی در این فضا رشد کرده بودند و فعالیت داشتند وتا پایان عمر با همین دیدگاه به مسائل می‌پرداختند و عملا تحت شعاع مارکس بودند.

در سراسر کار‌های آشتیانی مجموع مباحث و تفصیل مباحث در قالب جامعه‌شناسی شناخت است ولی این جامعه‌شناسی شناخت‌، جامعه‌شناسی معرفت ما نیست، جامعه‌شناسی معرفت فراتر از جامعه شناسی شناخت است.جامعه شناسی دکتر آشتیانی ترجمه‌ی آلمانی جامعه‌شناسی معرفت نیست.

آنچه ‌که تحت عنوان جامعه‌شناسی معرفت معرفی می‌شود و خود مرحوم هم می‌گفتند جامعه‌شناسی شناخت است و جامعه شناسی cognition که مسائل آن بیشتر نزدیک به روانشناسی است نه جامعه شناسی Sociology.

همه جامعه‌شناسی معرفت، جامعه‌شناسی شناخت نیست و جامعه‌شناسی معرفت فرا‌تر از ‌آن است و جامعه‌شناسی شناخت بخشی از جامعه‌شناسی معرفت است و عمدتا شلر که بنیان‌گذار، معرف، مرکز جامعه شناسی معرفت مطرح میکنند، مرحوم آشتیانی به رسمیت نمی‌شناسد و بیشتر دیگران را مطرح می‌کنند.

آشتیانی تسلط و اکثر مطالعاتشان به زبان آلمانی بود و شخصیت‌های مورد تاکیدشان نیز آلمانی بودند، شکل گیری شناخت معرفت در آلمان قو‌ی‌تر و وسیع‌تر از جاهای دیگر بوده اما بحث‌ها در جامعه‌شناسی فرانسه و امریکا گسترش فراوان داشته که کمتر مورد توجه مرحوم آشتیانی قرار گرفت و تمرکز ایشان بیشتر روی شخصیت‌های آلمانی بوده است.

بزرگ‌ترین جامعه‌شناس قرن ۲۰ در امریکا مرتون و پارسونز مترجم و بسط‌ ‌دهننده‌ی جامعه‌شناسی معرفت مارکس شلر به جامعه شناسی امریکا هستند و افراد دیگری مثل شوتس‌، کوزر‌، اشتارک که در جامعه‌شناسی نظری بیشتر محور شلر پیش رفتند.

مرحوم در بخش پایانی کتاب «تاریخ جامعه‌شناسی شناخت » محدودیت‌های فعلی جامعه‌شناسی شناخت را مطرح کردند که با اتفاقاتی که افتاده؛جنگ‌ها، پیدایش لیبرالیسم و نئولیبرالیسم‌، درگیری‌ها و مشکلات قومی و... جامعه‌شناسی شناخت بازتحریف می‌شدند.افرادی که این کتاب را خواندن خلاصه برداشت آنان این است که: باید جامعه‌شناسی شناخت به سمت جامعه‌شناسیهٔ جامعه‌شناسی برود.

مسائلی که مرحوم آشتیانی مطرح کردند که باعث بازتعریف مسائل جامعه‌شناسی معرفت شود اتفاقا همان‌هایی است که باعث مراجعه قوی‌‌تر به جامعه‌شناسی کلاسیک معرفت در کشورهای پیشرفته شده‌است وصاحب نظران جامعه‌‌شناسی معرفت برگردند به جامعه‌شناسی کلاسیک معرفت و به طور مشخص جامعه‌شناسی معرفتی که ماکس شلر معرفی می‌کند.

مرحوم آشتیانی با فلسفه چه معامله‌ای می‌کرد؟


میثم سفید خوش، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی هم در خصوص مروری بر کارنامه مرحوم منوچهر آشتیانی تاکید دارد:

فیلسوفان همیشه خواهان کرسی مبنا بودند و دانش خود را برتر میدانستند رقبای فرهنگی آن‌ها همیشه به طریق‌های مختلف می‌خواستند این کرسی را از زیر پای فلسفه بکشند وآن را شایسته این نشیمگاه نداند.اهل الهیات و کلام تجربه زیادی در این کار دارند، حتی در مقاطع طولانی و سرنوشت سازی توانستند فلسفهٔ را تنزل رتبه بدهند.

در اروپا در سده ۱۹ گونه‌ای جدیدی ظاهر شدند که نه تنها چهره‌ا‌ی الهیاتی نداشتند بلکه ظاهراً با دین و اندیشه الهی ستیز هم داشتند که در آغاز به هگلی‌های جوان معروف شدند و به پیروی از داوید فریدریش اشتراوس درگیر پژوهش‌های جدی و دراز دامن الهیاتی می‌شدند. این که پژوهش‌ها به مثابه یکی از ارکان اندیشه و زندگی رایج صورت می‌گرفت، سخن درستی است اما از جهت دیگر دلیلی برای توضیح است که چرایی مراجعه سوسیالیستی‌های آلمانی به الهیات، دست‌آموزی از الهیات برای چیرگی بر فلسفه یا سلب جایگاه و مقام مبنای همه‌چیز که اهل فلسفه یا دانشمندان دانش دیگر این جایگاه را برایش قائل بودند.

زندگی خانوادگی آشتیانی به طور طبیعی پیوند‌های ناگسستنی با ادبیات، سیاست و دیانت داشت هرچند که نسبت آشتیانی با این سه، تا اندازه‌‌ای منحصر به فرد بود ولی این سه حیطه تنها نمایانگر جهان زیستی شخصی ایشان نبود، بلکه زیستگاه معمول روشنفکری ایرانی سال‌های پس از نهضت مشروطه، همین سه حوزه درهم فرو رفته بود. کنشگران ادبیات و سیاست رابطه‌ی متناقضی با دیانت داشتند. بیشتر در حکم حیاط خلوتی بود برای کنارگیری از هیاهو پر دردسری که آن سه (ادبیات، دیانت، سیاست) به راه انداخته بودند.

در تهران،قزوین و کمی بعد در قم آرام آرام حکمت صدرایی در تدارک جمع کردن نیروهای خودش برای ارايهٔ تصویری اطمینان بخش از جهان گمشده ولی رویایی بود که بعدها توسط سید‌ حسین نصر از یک طرف‌، آیت‌الله ]امام[ خمینی (ره) و آیت‌الله مطهری (ره) از طرف دیگر با انواعی ولو متعارض از سیاست پیوندی جدی پیدا کند. در فضای دانشگاهی جریان‌هایی از فلسفه جدید در کنار فلسفه دکارتی، فلسفه فرانسوی «برگسون» و فلسفه آلمانی «مارتین هایدگر» شکل گرفت و طرفدارانی پیدا کرده بودند.

مرحوم آشتیانی تحت تاثیر سید احمد جوان با این نوع از فلسفه‌ورزی آشنا بود هرچند پیش از اینکه از ایران خارج شود تعلق جدی نداشت.مرحوم آشتیانی در نوشته‌های مربوط به فلسفه‌اش بارها علیه «هایدگر» موضع منفی گرفته ولی همیشه از «فردید» با احترام و دلبستگی زیاد یاد می‌کرد، ولی آن‌چه که از درون مایه برگسونی، هایدگری، فردیدی برای آشتیانی به یادگار باقی مانده بود توجه ناقض‌آمیزی به برخی افکار عرفانی و الهیاتی با خوانشی مدرن بود.این جلب توجه با زمینه‌های الهیاتی  خانوادگی او نسبت داشته از سوی دیگر گرایش مارکسیستی آشتیانی در قالب تئوریک ناگزیر از توجه به الهیات بود و سنت هگلی‌های جوان سده ۱۹ را تداعی می‌کرد.

در نوشته‌های آشتیانی توجه‌های او از سویی منتقدانه و حتی گاهی با الفاظ تند ناسزاگونه صورت می‌گرفت برای مثال:«افکار الهیات، غزالی» را ابلهانه می‌خواند و گاهی هم لحن رمانتیک و دلچسب به خود می‌گرفت که گویی از اعماق جانش بر می‌آید به ویژه در مورد«مولانا،آگوسین» و حتی برخی عبارت‌های بر‌گرفته از کتب مقدس. همه کنجکاو چنین کالبدی بودند که فلسفه را به سرانجام همیشگی برسانند.اشتیاق به پایان یا اوج یک چیز می‌تواند تمایل به مرگ آن هم باشد.

نخستین نامزد پایان فلسفه «فیخته»بود در همین هنگام هگل رساله‌ای به نام تفاوت نظام‌های فلسفی فیخته و شلینگ نوشت تا شاهدی بیاورد برای اینکه فلسفه با فیخته به پایان نرسیده‌ است و در غیر این صورت شلینگ سخنی نویی ندارد ولی آرام آرام خود هگل نامزد دریافت همچین لقبی شد.

فلسفه فیخته به یک باید ختم می‌شد و همین موجب شده ‌بود با فلسفهٔ وی انتظارات ملتهب آرامشی نگیرد. پایان دادن یک نظام تفصیلی در یک لحظه‌ی باید ابدی و قرار دادن آدمی در کناره‌ی افسوس و ای‌کاش است.

آن‌چه که باعث می‌شد هگل به ناگاه در کانون توجه قرار گیرد به ویژه در دانشنامه فلسفی‌اش کوشید تا جنبه تحقق‌مندی باید‌های فیخته‌ای در دستور کارش قرار دهد و این پیام را منتقل کند که می‌شود فاصله‌ی کانتی میان باید و هست را به گونه‌ای غیر جزمین ترمیم کند. در نظر هگلینیست‌ها، فلسفه با هگل به کمال و اوج خودش رسیده‌ است و معقوله‌های بنیادین برای فهم کل جهان در اختیار قرار گرفته ‌است.

هگلی‌‌های جوان با ایده‌ی کمال فلسفه در نظام هگلی رابطه‌ی متناقضی داشتند؛ چون از سویی، سودای شکل دیگری از فلسفه نزد برخی از آن‌ها دیده می‌شد، چنانچه «فویر باخ» در رسالهٔ ضرورت اصلاح فلسفه به دنبال آن بود و بدین معنا است کسانی مانند او پایان یافتن فلسفه را نمی‌پذیرفتند و از سوی دیگر با فرض درست بودن این کمال تلاش می‌کردند فلسفه را به تعبیری مارکسی کله‌پا کنند.

فویر‌باخ تلاش هگل برای تشخیص تمام معقوله‌های نظری برای فهم جهان را با تاریخیت اندیشه در تعارض می‌داند و از پیروان استاد که معتقدند فلسفه‌اش خود فلسفه است یا فلسفه مطلق است گلایه می‌کرد ولی از سوی دیگر با هر استاد دانشکده الهیات جهان و فلسفه را ذاتا ناسازگار می‌دانست. مارکس بعد از قطع امید از فلسفه‌‌ی موجود، مسئله را نه فهم جهان بلکه تغییر جهان می‌دانست گویی همه‌ی آن‌ها در کمال فلسفه‌ی هگلی زمینه‌ای مناسب برای برانداختن آن از تخت بنیاد همه چیز میدانست.

شاید بهتر بود فلسفه از همان آغاز استعاره‌ی معمارانه‌ای مبنا را  برای خودش برنمی‌گزید و استعاره‌ی سقراطی، مش راه رفتن یا واسط گفتگوی دانش‌ها را آویزه‌ی گوش خودش می‌کرد. گرایشی به ایجاد درنگ دارد که با کنشگری پرشور ملتهب نمی‌سازد.

آشتیانی دوران بلوغ پس از سال‌ها مشارکت در حساس‌ترین تب‌وتاب‌های روشنفکرانه و سیاسی معاصر، از وقتی در فلسفه و جامعه‌شناسی دکتر شده‌بود در کارزار مهم سیاسی و روشن‌فکری نقش مهمی ایفا نمی‌کرد و به جای آن دائم در حال نوشتن و خواندن بود و نوشت‌هایش مملو از اظهارات فلسفی بود.گاهی برای نمونه در کتاب«جامعه‌شناسی تاریخی»اصولی را به طرح مبانی فلسفی اختصاص می‌داد و گاهی هم سرراست به تقدیر کتبی مفصل درباره‌ی آرای فلسفی کانت و یا هگل می‌پرداخت.

آشتیانی با فلسفه چه معامله‌ای می‌کرد؟ اما پاسخ قطعی نمی‌توان داد چرا که خود آشتیانی به نحو نظامندی بیانی از فلسفه عرضه نکرده اما بر اساس شواهد می‌توان حدس‌هایی زد که در سه نکته می‌توان بیان کرد:آشتیانی با مفاهیم فلسفی رابطه شخصی و رمانتیک داشت؛ بطوری که به گفته‌ی مرحوم در گفتار و نوشتار نباز می‌شد و به همین دلیل هرگز نتوانسته به توصیفی آرام و دقیق از مطالب فلسفی نائل بشود.

مرحوم آشتیانی در نوشته‌هایش همواره سعی داشته دست فلسفه را رو کند برای نمونه در کتاب کانت، تلاش زیادی می‌کند تا نشان دهد آن‌چه که کانت به عنوان نمونه قواعد کلی خرد ناب معرفی کرده، ترفند نوینی از سوی سرمایه‌داری جهانی برای تسخیر بیشتر جهان است. از نظر مرحوم آشتیانی فلسفهٔ کانت برای راهبری منع اندیشه دکارتی در خروج ناتمام از فئودالیسم قرون وسطایی به سوی جامعه بورژوایی تبدیل شده، هر چند که کانت به نحو غریبی ترکیبی میان این دو گونه جامعه برقرار کرد. از دید مرحوم افلاطون تلاشی متقلبانه برای تثبیت نظریه سلطنت داشت و یا اینکه سرانجام آن فلسفه هگل، از نظر وی حساس‌ترین لحظه جامعه بورژوایی است.

سومین ویژگی، برعکس نکته‌ی پیش، مرحوم آشتیانی بسیاری از لحظه‌ها و دقایق فلسفی را به خوانش پسامتافیزیکی و جامعه‌شناختی خاص خودش تعبیر می‌کند. از نظر وی فلسفه‌های پیشین گاهی می‌خواستند حقایق علمی پوزیتیویستی، مارکسیستی را بیان کنند که یا زمان کمی داشتند یا خود‌آگاهی نداشتند که مقدمات چه کاری را فراهم می‌کنند.

فلسفه در کنار الهیات مرحله‌ای ضروری برای عبور از خرافات به جهان علمی و عقلی بوده است. در این راستا مرحوم آشتیانی اشعار، مفاهیم فلسفی، عرفانی، نظری سنت اسلامی را به استخدام می‌گیرد تا تفسیر خود را پیش ببرد زیرا بر این باور است که سنت تفکر اسلامی با جریان فلسفه و الهیات مسیحی تفاوت اساسی ندارد جز اینکه مسائل در سنت ما به نحو سطحی‌تر بیان شده‌است.

بر این اساس مرحوم آشتیانی شهر خدای آگوستین را مدینة‌‌الله میخواند یا حکومت دینی مورد نظر آگوستین را حکومت علوی و حکومت دنیوی آگوستین را حکومت اموی نام‌گذاری می‌کند. سرانجام فلسفه برای وی شبه دانشی رو به زوال یا حتی مرده است که نمی‌تواند شایسته‌ی جایگاه بنیادین باشد. مرحوم آشتیانی که به تبعیت از«دیدرو» سنت عقلانی سنت کوران می‌خواند در استعاره‌ی معنادار می‌گوید:«کنش بشر پر از سنگ قبر‌هایی فلسفی است.» و افسوس می‌خورد که چرا این گورستان‌ها در کنار شهر‌های زندگان برپا هستند.

مرحوم آشتیانی در الهیات نکته‌ی بسیار مهمی یافت که برای پروژه پایان فلسفه سودمند بود.سنت فلسفی عقلانی که نظریه قدمت جهان را در خودش دارد، حرکت خطی و تکاملی تاریخ را تایید نمی‌کند.مگر از جهان دینی چیزی مانند آن را وام بگیرد. به تعبیر چنین نظریه‌ای چرخه‌ی خوشبختی و نکبت و ابدی راه نمی‌دهد که جایی در سرانجامی همه چیز در خوشبختی، آرامش بگیرد ولی فرجام‌شناسی دینی چنین امیدی را در دل‌ها زنذه می‌کند.پایگاه الهیات هگلی‌های جوان زمینه‌ی برخورداری از همین دلهاست.

البته برای آن‌ها و نویسنده‌ی ایرانی ما  فرجام‌شناسی در سنت الهیاتی صورتی اسطوره‌ای دارد ولی اگر آن را به زبانی دیگر ترجمه کنید باور به آرمان‌شهر یا اتوپیاست.  تاریخ نظمی خطی دارد و حقیقت حقانی، آن را به سمت حکومت خیر که حکومت پابرهنگان باشد راهنمایی می‌کند.البته مرحوم آشتیانی به تبع مراجع آلمانی، فرجام‌گرایی مسیحی را واجد این اشکال اساسی می‌داند که تاریخ را به بن‌بست می‌کشاند ولی باز بودن جریان تاریخ به معنای غیر خطی بودن آن نیست.

در واقع حقیقت نهایی توسط اندیشه ماتریالیستی کشف شد و کشف آن مستلزم پایان فلسفه است ولی در جهان عینی مبارزه برای استقرار utopiaدائمی است و در هیچ روز مشخصی به سرانجام نمی‌رسد.ولی مرحوم آشتیانی بارها در تعبیر الهیاتی سرمایه‌داری را شیطان ابدی می‌خواند ولی چشم به راهی دور و دراز دارد.

تعبیر از مرحوم منوچهر آشتیانی: «من هستمی که از تورات موسی آغاز شده ‌بود و خداوند را هستی محض می‌دانست و سپس توسط مارکس به درون مایه واقعی وجود و حرکت مقدم گشت. در حقیقت مکلف به فرزند کیهانی آینده است که دیگر با تاریخ جهان و جهان تاریخ فرزندانه آشتی کرده‌است و با خود و با دیگری خصومتی ندارد اما تا تولد این فرزند راه دور و درازی در پیش داریم.»

جذابترین کار مرحوم آشتیانی در سنت پژوهشی مارکسیستی هم انجام شده:

در چهار نکته اساسی دیدگاه مارکس را برگردانی هم‌دلانه از دیدگاه آگوستین می‌شمارد: حق و حقیقت همیشگی است ولی ما در حکومت‌های فاسد گرفتاریم، طالحان و صالحان در ادبیات دینی یا همان ظالمان سرمایه‌دار، مظلومان پرولتاریا در ادبیات مارکس کنار هم زندگی می‌کنند ولی سرانجام گروه دوم پیروز می‌شوند.

در ادبیات دینی این حکم مستند است به حقیقت خداوند و حقیقت تاریخ بشریت در ادبیات مارکسیستی، این که هر دو دیدگاه به بررسی مصیبت و تقلب یا  همان باطل و شیطان دینی و نظام زر، زور، تزویر در ادبیات مارکسیستی را لازم می‌دانند که پیوند‌های عمیقی میان الهیات و مارکسیسم ایجاد می‌کند حتی اگر هرگز باهم متحد نشوند مگر در یک چیز آن هم علیه فلسفه متحد می‌شوند. مارکس جوان: «فلسفه باید صلاح مادی خود را از پرولتاریا بگیرد، پرولتاریا هم صلاح فکری خود را از فلسفه بگیرد.»

هگل در سخنرانی‌اش در آغاز مدیریت دانشگاه برلین گفته ‌بود: «در اروپا برای آینده فلسفه هیچ امیدی ندارد، مگر اینکه ملت آلمان دست به کاری بزنند.» ولی مارکس ملت آلمان را به بی‌امری متهم می‌کرد و می‌گفت: «آنچه را ملت‌های دیگر عملی می‌کنند، آلمان‌ها می‌اندیشند.» منظور آن است که فلسفه در آلمان در سطح ایده می‌ماند و به عمل نمی‌رسد، به همین دلیل همیشه عقب‌تر از واقعیت است.

هگل در مقایسه‌ای میان آلمان‌ها و فرانسوی‌ها می‌گوید: «فرانسوی‌ها هرآنچه به ذهنشان برسد، بی‌درنگ به آن عمل می‌کنند. ولی آلمانی‌ها در هر بحبوحه‌ای مکث می‌کنند، شب کلاهشان را برداشته، اطرافشان را نگاه می‌کنند و به راه خودشان ادامه می‌دهند.» یعنی شب که همه چیز به پایان می‌رسد آلمان‌ها فقط یه نگاهی می‌اندازند، درنگی می‌کنند و می‌روند. برای هگل این استعاره مثبت است اما برای مارکس نه، مارکس این ایده‌گرایی فلسفه در آلمان را محصول عقب‌ماندگی آلمان‌ها می‌داند.  فلسفه اگر بنا باشد مستبد‌انه خودش را حاکم دانش‌های عامه، بنیاد‌ دانش‌ها بداند سرنوشتی نخواهد ‌داشت.

مرحوم آشتیانی که بین جامعه‌شناسی و فلسفه یا می‌توان گفت بین فرانسه و آلمان مردد بود، در ایران و زمینه‌ی الهیاتی‌اش موقعیتی میانگیری پیدا کرده بود با شب کلاهی که فلسفه برایش به ارمغان آورده‌ بود. البته هرچه از اصالت، شرافت، صداقت و ژرف‌های اندیشه مرحوم آشتیانی در لباس ساده همیشگی‌اش بگوییم کم گفته‌ایم.

سه مشکل مرحوم آشتیانی درباره‌ی جامعه‌شناسی شناخت


رضا ‌نساجی، نویسنده ومورخ تاریخ معاصراندیشه در ادامه‌ی نشست، یاد استادان در‌گذشته‌ی ایران را گرامی دانست و درباره کارنامه مرحوم منوچهر آشتیانی گفت:

من برخلاف نظر آقای سفیدخوش باز رها کردن سیاست نزد مرحوم آشتیانی را بسیار پیش از این میدانم. مرحوم زمانی که دانشجوی فلسفه و دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی در آلمان بود سیاست را رها کرد. درست در زمانی که سیاست در آلمان به ابتذال کشیده می‌شد و دانشجویان هم‌دوره‌ایی او به مائوئیسم، فلسفه‌ها و  ایدئولوژی‌های سطحی‌تر پناه می‌بردند او سیاست را رها کرده‌ بود و تحصیل خود را فشرده‌تر کرده‌ بود تا هرچه زودتر فارغ‌التحصیل شود و در انقلاب هیچ بار انتقادی از سیاست و گرایش سیاسی در کلاس‌هایش نداشت.

پروژه ادیب‌سلطانی که به عقلانیت، فلسفه تحقیق، منطق رو می‌کند، در کنار واکنش محافظه‌کارانه نقیب‌زاده در نظر بگیرید‌، نباید آن‌ها را از یک طیف دانست. پروژه مرحوم آشتیانی تدریس جامعه‌شناسی شناخت و تألیف آن است.

جامعه‌شناسی شناخت در نظر او نزدیک‌ترین گرایش جامعه‌شناسی به اندیشه‌های مارکس است یعنی همان چیزی که دکتر توکل افت کار ایشان می‌دانست، آشتیانی قوت جامعه‌شناسی شناخت (به معنای اینکه، وقتی برمی‌گردیم به ریشه‌های اجتماعی اندیشه) بود.

در پروژه‌ی جامعه‌شناسی شناخت او که مانهایم، وبر، شلر با نگاهی مارکسی بررسی می‌کند. در فصل آخر کتاب خاطراتش «آینده‌نگری درباره‌ی ایران» می‌گوید: جریان مذهبی در ایران حاکم شده به جهت اینکه تاریخ کارگزاران خودش را می‌خواهد و افراد مختلف را صدا می‌زند و این همان نگاهی است که در جوانی نسبت به انقلاب مشروطه داشته یعنی مواد تاریخ کسروی را در قالبی از جنس ۱۸ برومر می‌ریزد و مقاله‌ای مفصل در این‌باره می‌نویسد. با همین نگاه، مرحوم آشتیانی سعی می‌کند مسائل راجع‌ به ایران را بفهمد؛ به یک معنا پرچم تفکر انتقادی را زنده نگه‌دارد و همچنان بر موضع چپ خودش استوار است.

مرحوم آشتیانی به طور مرتب تکرار می‌کند در انقلاب‌اسلامی ما دو دستاورد مهم را از دست دادیم یکی تفکر انتقادی و دیگری تفکر اومانیسمی. آن چیزی که باعث می‌شود هر ایده‌ایی تبدیل به ایدئولوژی شود، ایدئولوژی‌هایی که ضد انسانی و ابزار‌های سلطه هستند. با چنین تفکری به پروژه آشتیانی نگاه کنیم و ازآن هم فراتر برویم و به ایده‌ی مارکسیسم، که یک ایده‌ی مدرن و یک ایده‌ی اومانیستی است و همچنان که ایده‌ آنارشیسم و ایده‌ لیبرالیسم، ایده‌های مدرن هستند و آن‌ها را نباید با ایدئولوژی‌های مارکسیستی، نئولیبرال ادغام کرد.

اما سه مشکل آشتیانی درباره‌ی جامعه‌شناسی شناخت چه هستند:

  • جامعه‌زدایی از ایران یعنی جایی که امت جانشین پدیده‌ی مدرن جامعه می‌شود و تمام تعارضات اجتماعی که زمینه‌ساز انقلاب هستند نادیده می‌شوند.

  • چب زدایی از ایران یا مبارزه با سوسیالیست

  • جامعه‌شناسی زدایی


مرحوم آشتیانی هیچ‌گاه کنشگر سیاسی خوبی نبود، هیچ‌گاه نمی‌توانست کنشگر خوبی باشد چرا که رفتار او به عنوان یک آکادمیسین چپ شبیه، شبیه رفتار رضارادمنش (آکادمیسین نابلد در سیاست) و ایرج اسکندری (آکادمیسین در عین حال هشیار) بین این دو بود.

با نگاه مرحوم آشتیانی به جامعه شناسی و جامعه‌گرایی سوسیالیستی در ایران، بازم هم باید پروژه او را مطالعه کنیم و او یک نگاهی به علوم‌ انسانی دارد،هنوز زمان فلسفه، علوم اجتماعی، جامعه‌شناسی در ایران نرسیده ‌است و همچنان برای آراسته کردن است نه طرح مسئله کردن.

مرحوم آشتیانی محصول نگرش‌هایی در ایران بود و نگرش‌هایی در فلسفه آلمانی که هیچ کدام را نتوانست به خوبی در هم بیامیزد و به ایران نزدیک کند و همچنان در دام ابتلاعات مانند فردید افتاده بود. نوشته‌های ایرانیان را نمی‌خواند و نثر نوشته‌هایش متفاوت بود و از بیش از ۴۰ سال از آلمان دور بود و از جریان روز فلسفه، جامعه شناسی شناخت دور افتاده‌ بود و جامعه شناسی شناخت او به فلسفه تاریخی بیش‌تر نزدیک می‌شد و در نهایت به کسی تبدیل شد که مجلس آرایی باشد برای محافل انتقادی علوم اجتماعی و سیاسی اما کتاب‌هایی که نوشته بود ارزشمند بود و می‌توان از این کتب این سوال را مطرح کرد که برای ایران چه باید کرد؟

ایده‌های مدرن و انسان‌گرای آن‌ها که محصول تفکرات مدرن بشر و دوران روشن اندیشی همچنان وجود دارند و جدی هستند و نباید با ایدئولوژی‌های بسنده روز مانند اردوی لیبرالیسم ادغام کرد و ما مجبوریم به آن‌ها توجه کنیم و برای خود چاره‌ای بی‌اندیشیم. ایده‌های که قرار است انسان مسئله‌اش باشد و برای انسان کاری کند، نه برای اینکه مد روز باشد و به سیاسیون و حاکمان را خوش بیاید.

سابقهٔ خانوادگی و تربیتی، سابقهٔ سیاسی، سابقهٔ تحصیلی‌ در فرانسه و سپس سالهای تحصیلاتی مدام در آلمان تا گذراندن سه تز و دکتری اما تنش‌های حادی در اندیشه فکری آشتیانی وجود داشته، با وجود نظم و وسواسی که در زبان داشته‌ است.

زبان ایشان به زبان کتابت دهه ۳۰ بسیار نزدیک‌تر بود تا زبان امروزی به ویژه علوم اجتماعی ایران و به آن زبان بسیار وسواس داشتند، احتمالا این دو ویژگی می‌تواند دو وجه متباین رو در اندیشه مرحوم آشتیانی نمایندگی کنند که با وجوه متباین دیگر همراه می‌شود. یکی از این وجوه نسبت فلسفه و جامعه‌شناسی است که دکتر سفید‌پوش به آن اشاره کردند، تنش میان جامعه‌شناسی و تاریخ بود.

مرحوم آشتیانی به طور مبسوطی ارجاعات و استدلال‌های خودشان را به تاریخ متکی می‌کردند تا جایی که گاهی برای پیشبرد بحث در استدلال فلسفی بیشتر از آن‌که به دال‌ها و مدلول‌ها بپردازند به تاریخ فلسفه می‌پرداختند و آن را مبنا قرار می‌دادند. میان هستی معرفتی مدرن که به شدت با آن درآمیخته بودند و همچنین هستی معرفتی ایرانی که از پیش در خودشان داشتند. و مهم‌ترین آن‌ها کوشش میان نوعی انضباط علمی که در آن تیپ پوزیتیویستی و آرمان‌خواهی در اندیشه آشتیانی نوسانی پدید می‌آوردند.

در این نثر به رغم تمام پیچیدگی، به رغم زیروبم‌هایی که خوانده در میان آن‌ها ممکن است گم شود و به ویژه اگر خوانند به تمام اجزای زبان مثل استعارهای فلسفی فرانسوی،استعارهای فلسفی آلمانی، استعارهای الهیاتی آلمانی، استعارهای عرفانی ایرانی مجهز نباشد در لابه لای متن گم می‌شود اما به‌رغم تمام این حرف‌ها به راحتی می‌تواند لحظات متمادی سقوط و صعود  مجدد متن مرحوم آشتیانی را احساس کند. نوشته‌های مرحومآشتیانی از شمار متونی است که در کل علوم ‌اجتماعی ایران منحصر به فرد است زیرا به طور مرتب خودش را نقض و نفی می‌کند و سعی داشت آنچه را گفته است مورد تردید قرار دهد تا حدی که به نفی آن منتهی می‌شود.

مرحوم آشتیانی از پیوستن به حزب توده و جدا شدن بسیار سریعش از حزب توده تا واپسین روزها با شور و اشتیاق صحبت می‌کردند و از این پیوستن دفاع می‌کردند اما آنچه را که مورد دفاع قرار می‌دادند نه خود حزب توده و نه حتی آرمان‌های آن‌ها از جمله سوسیالیستی بلکه پیوستن به حزب باعث شد که از زندگی متعارفی که هدفش لذت‌جویی است دور بشوم و به زندگی آرمانمند بروم.

آرمان‌خواهی که مرحوم آشتیانی وام می‌گیرد و تا پایان عمر در سراسر زندگی خود برای آن می‌کوشد قطعا آرمان عدالت و آزادی وجود دارد و همچنین آرمان در آرزوی تحقق مدرنیته در ایران جلوه‌گر می‌شود و به شکل‌های مختلف در کلام مرحوم آشتیانی نمود پیدا می‌کند و حاصل آن باری است که از مرحوم آشتیانی از جوانی بر دوش می‌گیرد و این آرمان‌خواهی باعث می‌شود فاصله بعیدی با کنش سیاسی پیدا کند و تا واپسین روز این آرمان را با خود حمل می‌کند.

آرمان تاریخ از مهم‌ترین هدایت کنندگان اندیشه مرحوم آشتیانی است و از عواملی که آن شور بی‌پایان را در مرحوم آشتیانی برمی‌انگیزد.با این شور در تمام آثار خودشان دست به گریبان هستند و این شور از جمله مواردی است که اجازه نمی‌دهد که اندیشه‌ی منقح نظامند را به نثر تبدیل کند اما در عین حال این شور هدایت کننده‌ی دکتر آشتیانی است.

اهل علوم‌‌اجتماعی ایران، اهل علوم اجتماعی و اهل علوم فلسفه در اروپا، جریان‌های فکری‌ موجود در اروپا و جریان  فکری در ایران مخاطب مستقیم ایشان گرچه بودند اما مخاطب نهایی آن‌ها نبودند و مخاطب جدی در آثار دکتر مرحوم خود تاریخ است.تاریخ حاضر همیشگی همه‌ی سخنان و سرو‌پای مرحوم آشتیانی است.

تاریخ است که از جامعه می‌پرسد من می‌خواهم راه خودم را بروم،‌ تو چه داری که به من عرصه کنی؟ جامعه مبدا تمامی معناها است نه تنها همه‌ی ارزش‌ها بلکه تمام معنا‌ها اما بیش‌تر از آن که جامعه به تاریخ معنا بدهد، تاریخ است که به جامعه معنا می‌دهد.تاریخ است که تعیین کننده ‌است نه خود جریان.

مرحوم غلامحسین صدیقی یک اُسوه بزرگ بود


در پایان این نشست آقای نقدی مروری بر زندگی نامه‌ی غلام حسین صدیقی کرد و گزارشی از روند هفت دوره‌ی برگزاری روز ملی علوم اجتماعی را ارائه داد. از سایت علوم اجتماعی ایران در بخشی از سایت دانشگاه بوعلی همدان در پایان جلسه رونمایی شد.

محمدعلی توکل کوثری البته در ابتدای نشست درباره غلامحسین صدیقی، بنیانگذار رشته علوم اجتماعی به ایراد سخن پرداخته بود:

استاد مرحوم غلامحسین صدیقی به معنای واقعی و عملی رشتهٔ علوم‌اجتماعی را پایه‌گذاری کردند و علوم اجتماعی را به یک رشته مستقل مطرح کردند، گروه، موسسهٔ، دانشکده تشکیل دادند، دانشجو جذب کردند، استاد تربیت کردند، انجمن تخصصی جامعه‌شناسی را راه‌اندازی کردند و از همه مهم‌تر برای این رشته شأنیت و ابروی دانشگاهی و اجتماعی در داخل و خارج از دانشگاه درست کردند. صدیقی ازنظر پختگی‌، شخصیتی، وارستگی، مناعت‌ طبع،  نفوذ تاثیر‌گذاری و فعالیت‌های اجتماعی فاصله فاحشی با هم دوران‌های خود و کسانی بعد از ایشان آمدند، داشتند.  غلام‌حسین صدیقی فقط یک بنیان‌گذار نبودند بلکه یک اسوه بزرگ برای جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان هستند.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
مطالب دیگر
چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟
یک استاد دانشگاه در گفتگو با عطنا بررسی کرد

چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟

تربیت جنسی امری ضروری است و آموزش آن را از هر سنی که کودک شروع به سوال پرسیدن می کند باید شروع کرد. اما به طور کلی اولین زمان برای این آموزش 3 تا 5 سالگی است. چون کودک در این برهه سنی کنجکاوی هایی دارد
فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا مطرح کرد

فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است

یک استاد دانشگاه معتقد است: «نهادهای دولتی و حاکمیتی نقش مهمی در اعتماد عمومی دارند و در واقع عملکرد نهادهای اجتماعی و سیاسی است که اعتماد را خلق می‌کند یا باعث کاهش آن می‌شود.»
فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا:

فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم

در حال حاضر در معرض تهدید جدی هستیم. طرح مجلس درباره ساماندهی فضای مجازی اولین گام در جهت داشتن برنامه برای مدیریت فضای مجازی است و البته نباید به روش‌های نادرست مثل قطع کردن اینترنت روی بیاوریم.
مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟
بررسی قوانین اینترنت در کشورهای دیگر (1)

مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟

TikTok و WeChat دو شبکه اجتماعی چینی هستند که در دنیا با استقبال روبه‌رو شده‌اند، اما در زمان ریاست جمهوری ترامپ استفاده از این اپلیکیشن‌ها در امریکا به دلیل نگرانی های امنیتی ممنوع اعلام شد.
پر بازدیدها
آخرین اخبار